خورشيدخورشيد، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

خورشید

براي تو 24 (بهت افتخار مي كنم)

دختر مهربانم امروز برات از اتفاقي مي گم كه باعث شد بهت افتخار كنم. چند روزيه كه دوستت م.م(دوست خانوادگيمون) مهد تو مياد و ظاهرا از شدت اضطراب همش حالش بده و اينه كه دوست جونم (مامان م.م) كلا توي مهد تا بعد از ظهر ميمونه تا م.م به اين مهد عادت كنه و برام تعريف ميكنه از محبت هايي كه تو به م.م مي كني و چقدر نگرانشي و مواظبشي و هر نصيحتي كه به ذهنت مي رسه بهش گفتي تا آرومش كني كه چند تاش رو برات مي گم: بهش گفتي انقدر گريه نكن گريه كار بچه هاي طبقه بالاست ما ديگه بزرگ شديم. همچنين اينكه مامانامون مي رن اداره و زود ميان دنبالمون جايي نمي رن كه ما ناراحت باشيم زود برمي گردن و اين كه ديگه خيلي فيلسوفانه بود و نمي دونم بيچاره م.م از حرفت سردر...
30 آذر 1390

براي خنده و كمي گوشزد

  چیز هایی که از والدین آموختم   هر كاری جایی دارد:  اگر می خواهید همدیگه رو بکشید  برید بیرون! من تازه اینجا رو تمیز  کردم!   دعا:  دعا کن سر جاش باشه وگرنه…!   منطق:  به خاطر اینکه من می گم!   آینده نگری:  اگر از اون تاب بیافتی و گردنت  بشکنه محاله با خودم ببرمت خری  رعایت آداب غذا خوردن:   موقع غذا خودن دهنت رو ببند!  توجه:  اگر بدونی پشت گوش هات چقدر چرکه!  استقامت:  تا وقتی کلم بروکلی هاتو نخوردی  از جات تکون نمی خوری!     چرخه ی زندگی:  من تورو به دنیا آوردم و اگر بخو...
26 آذر 1390

براي تو 23 (لذت مادرانه)

مهربونم، امروز دلم خواست برات از اين روزهايي بگم كه دارم بزرگ شدنت رو با تموم وجودم حس مي كنم و غرق لذتم. از بعد بحث خيلي جديمون بعد مهموني واقعا رفتارت بهتر شده و كاملا مشخصه كه داري سعي ميكني بهمون نشون بدي كه اين بار سر قولت هستي و نمي خواي ناراحتمون كني. نفسم داري بزرگ مي شي. داري ياد ميگيري سر قول موندن يعني چي. پريشب با بابا قرار گذاشتي كه هرشب يه قصه بابا برات بگه. ديشب قبل خواب بهم گفتي مامان من با بابا قول و قرار داريم كه شبي يه قصه و من سر قول و قرارمون هستم. عين جمله ات رو نقل قول كردم. قشنگم واقعا داري بزرگ مي شي. مامان سوسن داشت راجع به زميني كه ارث پدريشونه صحبت مي كرد و اينكه قراره اين زمينا به غريبه فروخته نشه و ...
23 آذر 1390

براي خاله نسرین.مامان صدف و سپهر

اين پست را مخصوص خاله نسرین.مامان صدف و سپهر گذاشتم كه هميشه لطف مي كنند و پيغام هاي زيبايي براي خورشيد مي گذارند. خاله نسرين عزيزم خواستم از اين طريق از شما خواهش كنم آدرس وبلاگتان را براي من بگذاريد تا بتوانم به وب شما سر بزنم. البته چنانچه تمايل داريد و من بسيار خوشحال و ممنون مي شوم. باز هم از الطاف شما سپاسگزارم. ...
19 آذر 1390

براي تو 22 (حاضرجوابي هاي تو)

شيرينترينم، دلم براي نوشتن شيرين زبونيهات تنگ شده بود گفتم يكمشو بگم. پنجشنبه سر كوچه نذري شيركاكائو مي دادن برات گرفتم و داشتم فوت مي كردم. گفتي: مامان بده خودم فوت كنم ديدم يكم خنك شده دادم دستت هنوز نگرفته جيغ زدي كه سوختم و كلي اشكاتم ريخت من: خوب خودت گفتي بده هرچي مي گم داغه گوش نميدي گفتي: خوب من بچه ام دستم و دراز كردم ميگم بده تو چرا مي ذاري تو دستم تو كه ماماني من: ********************* پريشب يه سوال از بابا پرسيدي كه من نفهميدم چي بود ولي بابا نتونسته بود جوابتو بده و تو هم گفتي: واقعا چيزي به ذهنت نمي رسه؟ بابا: ********************* توي فروشگاه در مورد رنگ مايع دستشويي ازت نظر خواستم تا نكنه خدايي نكرده...
13 آذر 1390

براي تو 21 (با تو ايمنم و با تو سرشارم از هرچه زيباييست)

كسي كه هزار سال زيسته است دو روز مانده به پايان جهان، تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است. تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود. پريشان شد و آشفته و عصباني. نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد. داد زد و بد و بيراه گفت،خدا سكوت كرد. آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد. جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت،خدا سكوت كرد. به پر و پاي فرشته و انسان پيچيد،خدا سكوت كرد. كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد. دلش گرفت و گريست و به سجاده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت :عزيزم اما يك روز ديگر هم رفت. تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادي. تنها يك روز ديگر باقيست. بيا و لااقل اين يك روز را زندگي كن....
7 آذر 1390

براي تو 20 (بحث خيلي جدي)

عزيزترينم چند روزه كه باهمديگه درگير ماجراي پنجشنبه شب هستيم. پنجشنبه همه مهمون بوديم خونه خاله بزرگ من كه غير ما يه خانواده ديگه هم با يه پسر ناز همسن خودت بودند و البته مهرشاد هم تو مهموني بود. خلاصه از شيطوني كاري نبود كه تو و مهرشاد نكنيد و اون پسرك آروم رو هم بالاخره با خودتون همراه كرديد و آتيشي سوزونديد كه من از فشار عصبي پاي چپم تا جمعه شب گرفته بود و درد مي كرد و دوباره افتاده بودي دنبال مهرشاد و انگار نه انگار كه ما هم هستيم و داريم باهات صحبت مي كنيم و تذكر ميديم. طبق معمول كه خيلي شيطوني ميكني تا سوار ماشين شديم برگرديم زدي كانال عذرخواهي و تا خود خونه عذرخواهي كردي و قول دادي. من و بابا هم بهت گفتيم از مهموني ديگه خبري نيست و ...
7 آذر 1390

آرزويي براي فرزندانمان

درمجالی که برایم باقیست باز همراه شمامدرسه ای می سازیم که درآن همواره اول صبح به زبانی ساده  مهرتدریس کنند وبگویندخدا  خالق زیبایی و سراینده ی عشق آفریننده ی ماست مهربانیست که مارابه نکویی دانایی زیبایی وبه خودمی خواند جنتی داردنزدیک زیباوبزرگ دوزخی داردبه گمانم کوچک وبعید درپی سودانیست که ببخشدمارا وبفهماندمان ترس مابیرون ازدایره ی رحمت اوست           ------------------- درمجالی که برایم باقیست بازهمراه شمامدرسه ای می سازیم که خردراباعشق  علم رابااحساس وریاضی راباشعر  دین راباعرفان ...
5 آذر 1390

خورشيد و دندان پزشكي

عزيز دلم امروز مي خوام برم دندون پزشكي و يهو ياد اين افتادم كه عكس اولين بار كه دندون پزشكي رفتي مرداد امسال رو اينجا بزارم. حظ كردم مثل يه خانوم رفتي نشستي و دندونت رو درست كرد. تا مدتي به خودم به خاطر داشتن تو مي باليدم. ...
1 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید می باشد